توضیحات
ماخونیک حکایتی است از محسن فاتحی و آن بیانگر انسان مستأصلی است که در گوری دستکند به مرور خاطراتش میپردازد و در این واکاوی، حکایت نسلی را نمایان میکند. نسلی که از سردرگمی به یأس و از یأس به استیصال و درماندگی رسیده است و در گردابی دست و پا میزند که رهایی از آن صعب کاری است. نسلی که ظرفیت درونی خود را در حدی نمیداند که بتواند بر ساختارها چیره شود و به جنگ آنها برود و نهایتا یا گوشۀ انزوا میگیرد و یا ترجیح میدهد به آن نیندیشد. در اساطیر ایران و زرتشتی و مزدیسنا درمقابل واژۀ زندگی، واژۀ مرگ قرار نمیگیرد؛ بلکه واژۀ نازندگی رخ مینماید. نازندگی یعنی اینکه انسان نسبت به آنچه پیرامونش میگذرد، دچار استیصال و درماندگی میشود و پلیدیها، تباهیها و… به سمت انسان هجوم میآورند و انسان را تسخیر میکنند. در ماخونیک، سمبلیک و نمادگرایی موج میزند؛ به این معنا که اسم ماخونیک که بر قهرمان زن داستان نهاده شده، برمیگردد به اینکه نویسنده با نام این فرد نشان دهد که زن ایرانی در وضعیت نابسامان و نادرستی زندگی میکند و…
قسمت کوتاهی از داستان: هنگامه غریبی بود. ماخونیک بر لبه پرتگاه میرقصید و هزار افسوس که شاد و خندان میرقصید. آن روزها چشم جهانی به تو دوخته شده بود ماخو. و تو بیخبر یا بیخیال برای خودت زیر رطوبت نخلها میچمیدی. گذاشته بودی تاریخ به جایت سپر بردارد، تیغ برکشد، خدنگ و ژوبین بیندازد، هزیمت کند، به هزیمت کند، تسلیم شود یا پیروز شود. (چون فضیل عیاض فرمان یافت، اندوه از پشت زمین برخاست.) اندوه من نیز روزی برخواهد خواست؟ جایی که تاریخ در جانی ریشه بدواند، اهلموغ و بعلزبوب و آلبالولو کیستند در میانه؟ هزارها نفر شبیه قطار مورچهها رژه میروند تا تاری از وجود تو را بتنند. آن را خراب کنند، پاره کنند یا بسازند. همه هستند مگر خودت. خودت نیستی مگر پیامد رفتار و کردار دیگران. تاریخ مردمان را اینگونه میکُشد. به صلابه میکشد، بر میکشد یا فرو میبرد. اینگونه اندوه از پشت زمین برمیخیزد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.